سیانور
سیانور

سیانور

نامه شماره دو

hope leaves

باید باشی .حالا که دو ماه تا اخر سال مانده باید باشی.حالا که تحریم ها برداشته می شوند تحریم های نبودنت هم باید برداشته شود و تو باید باشی.این روزها که خستگی  و ناامیدی و شکست در ذهنم جولان میدهند باید باشی .حالا که پاهایم از سرما یخ می زند و انگار که دلم را در کوره ای انداخته اند باید باشی.هوا آلوده می شود ، هوا پاک میشود، باران می اید باید باشی.حالا که دوست های دیروز ، غریبه های امروزند و  زخم ها عمیق تر و کهنه تر باید باشی.برای نجات من از من , برای تسکین دل من باید باشی.این روزها که روی زمین خوابم می برد و حالا که تحمل بدی آدم ها سخت شده باید باشی.حالا که درک نمی کنند و درک نمی کنم , عصبانی می شوند و عصبانی می شوم حالا که برای کارهای ناتمام می دوم باید باشی.حالا که از همه رو دست می خورم، برای کسی کیلومتر ها قدم برمیدارم و او خودش یک چاه می شود سر راهم باید باشی.برای من ناامید شکست خورده امروز باید باشی چون او تو بودی که به زندگی بی معنی من معنا دادی.پیرمردها سرما و گرما سرشان نمیشود و در پارک ها کنار هم می نشینند تو هم باید یکی از انها  می بودی.نیستی.برای اینکه یادم بندازی که انقدر قوی هستم باید باشی.باید باشی که بگویی من می توانم همه چیز را بهتر کنم.نیستی و انگار همه چیز خیلی دیر شده.انگار حتی برای اب خوردن هم دیر شده.زمان از دستم رفته و من به تو نیاز دارم.نیاز دارم که برای تو کل یک خیابان را پیاده بیایم.تو باید باشی که  بگویی شکست خودش مقدمه یک پیروزی است.حتی باید بگویی عیبی ندارد.تو میدانی من از جمله "عیبی ندارد" بدم می آید چون اگر واقعا چیزی عیبی نداشت من ناراحت نبودم.تو میدانی من از ناامید کردن خودم خسته شدم.از گند زدن به همه چیز خسته شده ام.به تو گفته بودم که دلم میخواهد همه چیز را بی خیال شوم و بروم جایی دیگر که باز به خودم فرصت این را بدهم که یک شانس دیگر داشته باشم؟ به تو گفتم  دلم می خواهد بروم جایی که اولین چیزی که از من می پرسند اسمم باشد؟؟حواست به من هست؟؟؟؟؟تو چرا همیشه در آن اتاق لعنتی هستی؟؟؟باید باشی.میشنوی چه می گویم؟؟من حواسم نیست.من بعضی موقع ها حواسم به خودم نیست و همه چیز را درهم برهم می کند تو میتوانی من را به من برگردانی چون من فقط به حرف تو گوش می دهم.پیرمردها در پارک ها می نشینند تو هنوز هم پشت میزت هستی و من هنوز در زندگی ام گیر کرده ام.من هنوزم در ردپاهای گنگ عمرم ثابتم.

زن ها و مرد های جوان پشت شیشه های طلا فروشی حلقه هایشان را انتخاب می کنند، بچه ای به دنیا می آید و کودکی می میرد و عاشقی معشوقه اش را بوس می کند ، دانشمندی به اکتشاف و اختراع بزرگی دست میابد و تحریم ها لغو م یشود بازار نفت و دلار بالا و پایین می رود  و من هنوز به زندگی میبازم.دروازه زندگی من را سوراخ می کند و من با نفس های تکه تکه پاره و خیسی سرو صورتم باز هم میدوم.باز هم گل می خورم و فکر می کنم تا کی می توانم به خودم بگویم سری بعد حتما بازی بهتری می شود.من از امید دادن به خودم خسته شدم. و تو باید باشی که بگویی هنوز 90 دقیقه بازی  من با زندگی از دست نرفته و آب بدهی به دستم و بانیروی بیشتری بقیه بازی را بدوم.یادت هست که این تو بودی که به زندگی من معنا دادی؟؟؟؟

نیستی.نبودنت هست.و من   نقطه کوچکی هستم که "باید باشی" گفتن هایم به تو  را دنیا پشیزی حساب نمی کند و 90 دقیقه تمام میشود و من هیچ وقت نمیخواهم بازنده باشم اما هستم. و مثل آدم هایی که سکته کرده اند یک وری می خندم.

#امیددارم

نظرات 3 + ارسال نظر

همیشه ی همیشه ی همیشه باید باشه و نیست :) بازنده ترین ..

عطیه...

هم اسم جان:)

یه تئوری دارم که میگه "اگه الان که باید باشه ، نیست ؛ پس بذار هیچ وقت نباشه" .

متاسفانه من اینجوری نیستم.چیزی که میخام رو باید داشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد