سیانور
سیانور

سیانور

نامه شماره سه

من مرده ام

تو چرا زنده ای؟


آدمی به دوست داشتن زنده است . به دوست داشته شدن.گاهی وقت ها زندگی مثل یک تار مو می شود پاره کردنش آسان است اما ناگهان جایی از زندگی مخلوط درد و دوست داشتن تو را برای ادامه زندگی تشویق می کند و گاهی مردد.من به دوست داشتن تو زنده ام.به درد تو زنده ام.تو جایی از زندگی ات پشت میزت نشسته ای و به کودک معلول ذهنی مراجعه کننده به خودت می گویی:پهلووون!!!تو جایی در زندگی ات سر نماز برای دختر موبلندت دعا می کنی .تو در جایی در زندگی ات می خندی و پوست صورتت جمع می شود باور کن همان لحظه است که من حالم خوب است.همان لحظه است که من شادم.

ده سال بعد از حال این روزهایم, ، صبح که از خواب بیدار میشوم از تعطیلی ام خوشحالم امروز.کتری رو روی  گاز می گذارم.شروع می کنم به انجام دادن کارهایم.مثل امروز سعی می کنم که شاد باشم.انتخاب می کنم که شاد باشم.انتخاب می کنم که حرف هایت سرمشق زندگی ام باشد.انتخاب می کنم به او زنگ بزنم و بگویم که دوست دارم امروز ببینمش.همینطور تمام زندگی ام سعی می کنم دردت را ؛ بغض هایم را در جایی مخفی کنم و همچنان صبح ها بگویم :زندگی ادامه داره.و بروم جاهای جدید  , علم های جدید و ...را یادبگیرم.

یک روز من سی ساله ام می شود.کیک  تولد سی سالگی ام را فوت می کنم.صورتم می خندد.من در روز تولد سی سالگی ام انتخاب می کنم شاد باشم.انتخاب می کنم بر خلاف همیشه یک مهمانی بزرگ بگیرم و دوست هایم را دعوت کنم.اما وسط تمام شادی های انتخاب شده.یک گوشه میروم و جایی از قلبم همیشه احساس خالی بودن می کند.یک جایی از قلبم همیشه به فاصله آنجایی که تویی و اینجایی که منم فکر می کند.یک جایی از قلبم همیشه غمگین است.همیشه.

ده سال های بعد را با دوست داشتن تو زنده ام.با غم تو زنده ام.انتخاب می کنم با کسی سر یک میز شام بخورم.انتخاب می کنم که به تو فکر نکنم.نمی شود.

یک روز در یک جایی از زندگی من پنجاه سالم میشود و تنهام و تو هیچ وقت از چشم هایم نخواندی که از این زندگی خسته ام و کنارت آنقدر آرومم که از مرگ هم نمی ترسم.

اما همین الان من روی یک لبه هستم.و اسمم را صدا میزنم مانند یک دیوانه.چشمانم را می بندم و تظاهر می کنم که خوبم.صدایم به من برمیگردد و این تنها چیزیست که میشنوم.و راه میروم و سایه ام با من می آید و سایه ام تنها دوستی است که دارم.و تمام چیزی که میخواهم این است که تسلیم نشوم.تنها چیزی که میخواهم این است که یکبار احساس زنده بودن بکنم و تا بتوانم تو را ببینم.

همین الان من به دوست داشتن تو زنده ام ،  به درد تو زنده ام و جایی از قلبم همیشه برای تو غمگین خواهد بود....

6 اسفند 93 -6 اسفند 94

نظرات 2 + ارسال نظر

به بودن و وجود داشتن بعضی‌ها می‌شه دلخوش بود. فقط بودنشون توی دنیا و اینکه یه جا دارن نفس میکشن

اره.همینه:)

ماجان 1394/12/09 ساعت 17:03 http://maajan.blog.ir

به غمش زنده ام ..
آخه دانی که چیست دولت ؟
دیدار یار دیدن
ولی ندیدن بهتره از نبودنش.

دانی که چیست دولت؟؟
دیدار یار دیدن
ولی خب نمیشه همیشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد