سیانور
سیانور

سیانور

یا عماد من لا عماد له

تو پیدا میشوی خدا

در شکوفه های روی درخت

ناگهان تو را می بینم

تو را میبینم که از کوچه اقاقی ها پایین می آیی

با دسته گلی در دست

پشت ماشین آمریکایی

و به دست کودکان کار چهار راه های تهران بزرگ کثیف

آب نبات چوبی میدهی

تو پیدا میشوی

بعد از سال های طولانی زمستانی سیاه

که هیچ قهرمانی نداشت

اما ما زنده ماندیم

از برف و بوران زنده ماندیم

زیر آوار زنده ماندیم

و پس از رفتن معشوقه مان زنده ماندیم

تو پیدا میشوی

و من میبینم کسی پشت ماشین شورلت قرمز

که نه عمامه دارد و نه ریش بلند

دختر هرزه محل را با خود می برد

با خود میبرد به خانه ای امن

که پنجره دارد رو به باغ سرسبز امید

تو پیدا میشوی خدا!

و من میبینم روزی را که جوانی دوباره به آب و آیینه سلام میدهد

و دست هایش را برای اعتراض مشت نمی کند

من میبینم روزی را که تو پیدا میشوی

و همه رنگ ها هستند

آبی هست

سبز هست

بنفش هست

تو پیدا میشوی!

در غلغل سماور خانه مادرم

در بوی نان تازه اول صبح

روی لب های برادرم

و من عروس تو میشوم

که یک روز بهاری برای همیشه با تو میخوابد


+ مینویسم.کم اما مینویسم.

نامه ای برای روز آخر

بگذار حالا که روز آخر است برایت بگویم.حالا که شکوفه ها از پشت پنجره اتاقی که شش ماه است  آنجا زندگی میکنم پیداست ، حالا که سرماخورده ام . تنها و مرضیم بگویم که منتظرت میمانم.منتظرت میمانم تا بیایی.وقت هایی راکه با زانوی علیلم در خیابان راه میروم و در چشم آدم ها خیره میشم و یا وقت هایی که  خیس بارانم و به بوق ماشین سوزوکی اهمیت نمیدهم منتظرت میمانم.منتظرت میمانم تا بیایی.شکست میخورم.پیروز میشوم.چیزی را میخواهم به دست می آورم منتظرت اما میمانم.تو می آیی.شاید دیر اما حتما.ایمان دارم.زیر باران زمستانی  سلطان قلب های عارف خوانده میشود و من زیر لب زمزمه میکنم :عشق تو هرگز نمیمیرد.و عشق تو هرگز نمیمیرد.تو میایی .زندگی در دستانت داری و آنرا به من می بخشی.بوی خوش گل ها را ، جنونی که فراموشش کردم، لذتی که از دست داده ام را به من میبخشی.تو میایی و من به تو نشان میدهم لذت راه رفتن لب شط در خرمشهر را.چه کسی گفته پاریس شهر عاشقانه هاست؟؟حتما خرمشهر نرفته.لب شط فلافل نخورده.باید یک شب با هم سوار قطاری شویم که ما را به جنوب میبرد.تو پاییز را دوست داری؟؟مهر را؟؟آبان را؟ آذر را دوست داری؟؟؟من منتظرت میمانم.روزها،شب ها به انتظار تو زندگی میکنم.وقت هایی که لبه پرتگاهم امید به تو مثل دستی سفت دستانم را میگیرد.وقت هایی که از همه دنیا بریده ام تو مرا به زندگی وصل میکنی.منتظرت میمانم .

برای"  ر"  .

حتی اگر نیایی من با تو زندگی میکنم.

پوستم اما پوست شیر

به مرگ فکر میکنم.

کابوس می بینم.

کابوس  ارتفاع !!! می ترسم.

از خواب می پرم!

ساعت پنج صبح

باز میخوابم

کابوس میبینم .

عنکبوتی رو کمرم راه میره.

تا ظهر میخوابم.

دیر میرم.

زود میام.

رو تخت میفتم.

بدنم درد میکنه.

میترسم عنکبوت رو بدنم راه بره.

از مورچه می ترسم.

از مورچه می ترسم.

از تاریکی نمی ترسم.

از تنهایی نمی ترسم.

از مورچه می ترسم.

از اینکه عنکبوتی رو بدنم راه بره می ترسم.

از آدم ها میترسم.

از مردهای توی ماشین که شیشه رو پایین میدن و آدرس میخوان میترسم.

از مرگ برادرم می ترسم.

از مرگ مادرم دیوانه میشم.

از مرگ سجاد میمیرم.

از مرگ پدرم تب میکنم.

از مرگ خودم آروم میگیرم.

از زندگی خودم می ترسم.

از تو فرار میکنم.

از فکر کردن فرار میکنم.

قول میدم به خودم.

قول میدم که دووم بیار.

خودمو از جمع ها منها میکنم.

زیر بار زندگی تقسیم میشم.

بی حوصله جواب تو رو میدم.

میگی رسیدی زنگ بزن.

میگم  مگه قبلا زنگ میزدم؟

میگی:نمیدونم .نگرانتم.

نگرانتم.

نازکی!رنجوری!

نازک نیستم اما رنجورم.

استخوان های بدنم له شده.

انگار زیر بار یک تنی بوده.

استرس دارم.

از تاریکی نمی ترسم.

از تنهایی نمی ترسم.

از زندگی می ترسم.

تقدیم به


چیز زیادی نمیشه گفت.امروز فهمیدم دختر دار شدی.پسرت حالا بزگتر شده.پسرت شبیه خودته.اینو بهت نگفتم که چال چونه اش , چشماش چقدر شبیه توعه!!  منم اینجا نشستم.و نگران آیندمم.ولی هنوزم سرم رو بالا میگیرم و طوری راه میرم که انگار مغرورترین آدم دنیام و بقیه هیچن.اون سری یکی بهم گفت تو یه تخس مغروری.حوصله نداشتم توضیح بدم که نه تخس هستم و نه مغرور.سرم به زندگی گرمه.ناراحت نیستم در موردت.من میدونم زندگی ادامه داری.من باید ادامه بدم.

راستی قدم نو رسیده مبارک ! بابام میگه دختر همه چیز آدمه.یه بار صدام کرد: دختر !! بهش گفتم :دختر چیه؟؟؟مگه من هر دختری ام؟؟دختر توام .

گفت مردا عشق میکنن دخترشون رو اینجوری صدا میکنن.از اون موقع ب بعد هرچی صدام کرد چیزی نگفتم.